تمام روز مثل شف های رستوران ها بی وقفه جلو اجاق گاز بودم ، ساعت ۶ بود که سفره رنگینی پهن شد، با سرو سلف غذاها مخالفت کردم، دلم میخواست مثل بچگیام دور هم سر یه سفره بشینیم و
عطر آش ترش، کشک بادمجون، ماکارونی و دارچین و کدو که کمی اینروزا قرتی تر دسر میشن، بپچه تو دماغم و با صدای قهقهه ها عصرونه بخوریم که دقیقا همونطور خوردیم . روز خوبی بود. عطر
جاده طارم داشت و سبزی کوهی. فک کنم تو ذهن همه امون صدای دایره داشت پخش می شد و آواز "بو داغدا مارال گئزر"! دوده...
ما را در سایت دوده دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dodeha بازدید : 99 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 21:08